• شهروند خبرنگار
  • شهروند خبرنگار آرشیو
امروز: -
  • صفحه نخست
  • سیاسی
  • اقتصادی
  • اجتماعی
  • علمی و فرهنگی
  • استانها
  • بین الملل
  • ورزشی
  • عکس
  • فیلم
  • شهروندخبرنگار
  • رویداد
پخش زنده
امروز: -
پخش زنده
نسخه اصلی
کد خبر: ۳۲۳۲۶۳۶
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۱
سیاسی » امنیتی و دفاعی

خاطرات گفته نشده از سردار شهید  "مهدی باکری"

سرلشکر پاسدار شهید مهدی باکری از فرماندهان سپاه و از شهدای شاخصی بود که در دوران دفاع مقدس در بیست و پنجم بهمن۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزایر مجنون جاویدالاثر شد.

به گزارش گروه وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، شهید مهدی باکری از سرداران هشت سال دفاع مقدس و الگویی بی نظیر برای جوانان نسل های مختلف به شمار می رود؛ جمله معروف "خدایا مرا پاکیزه بپذیر" این شهید والامقام همواره سرلوحه زندگی رهروان صدیق راه شهادت به شمار می رود.
 
خاطرات گفته نشده از سردار شهید 
 
خاطرات گفته نشده از سردار شهید « مهدی باکری» را بخوانیم.
خاطره ۱:
یک روز گرم تابستان، شهید مهندس (مهدی باکری) – فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا – از محور به قرا رگاه بازگشت. یکی از بچه‌ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: (امروز به بچه‌های بسیجی هم کمپوت داده اید؟) جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: (پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ (گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرف‌ها را شنید، با خشم پاسخ داد: (از من بهتر، بچه‌های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می‌جنگند و جان می‌دهند). به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته‌ای به آن برادر پاسخ داد: (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!)
 
خاطره ۲:
شهید مهدی باکری فرمانده دلیر لشکر ۳۱ عاشورا، بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبار‌های لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمی‌شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن‌ها را تماشا می‌کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده‌ای و ما را نگاه می‌کنی بیا کمک کن بار‌ها را خالی کنیم یادت باشد آمده‌ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی‌های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت: «حاج امر ا... من یک بسیجی ام.»
 
خاطره ۳:
دوستان شهید مهدی باکری – فرمانده شجاع لشکر ۳۱ عاشورا - می‌گویند:آن زمان که مهدی مجرد بود خیلی به او یادآوری می‌شد که ازدواج کند و ایشان با صداقت وصف ناپذیری می‌گفتند: «آن آدمی که من در انتظار اویم باید بتواند اسلحه به دست بگیرد» او مهریه همسرش را اسلحه کلت خود قرار داد و درست یک روز پس از عقد خود عازم جبهه شد و تا سه ماه برنگشت. همسرش می‌گوید «مرخصی برای مهدی مفهومی نداشت فقط یک بار از طرف لشکر او را به سوریه فرستادند جز این هرگز مرخصی نگرفت و تمام وقت خود را در جبهه گذرانید.
 
خاطره ۴:
زمانی که شهید مهندس مهدی باکری، فرمانده دلیر لشکر ۳۱ عاشورا شهردار ارومیه بود روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد، در بعضی نقاط سیل آمده است. مهدی گروه‌های امدادی را اعزام کرد وخود هم به کمک سیل زدگان شتافت. در کنار خانه‌ای، پیرزنی به شیون نشسته بود، آب وارد خانه اش شده بود و کف اتاق‌ها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می‌کرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بدهد، مادر، خیر ببینی، نمی‌دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست،‌ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت»..؛ و مهدی فقط لبخند می‌زد.
 
خاطره ۵:
شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا برای نیرو‌های بسیجی احترام زیادی قائل می‌شد. به دلیل اینکه بیش از حد ساده و متواضع بود، اکثر بسیجیان لشکر او را نمی‌شناختند. یک بار در عملیات والفجر یک دستور داده بود که هیچکس وارد قرارگاه لشکر نشود، دژبان قرارگاه که یک بسیجی بود و آقا مهدی را با آن وضع ساده نمی‌شناخت، از ورود او به قرارگاه جلوگیری کرده بود. آقا مهدی نه تنها از کار آن بسیجی ناراحت نشد که او را تشویق کرد.
 
خاطره ۶:
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می‌گوید: «شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند، ما نان نداشتیم، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد. ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود. دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند: این نان‌ها را برای رزمندگان فرستاده اند، شما از این نان نخورید.»
 
خاطره ۷:
یکی از همرزمان شهید عالی مقام، مهندس مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می‌گوید: «آقا مهدی دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها را روزه می‌گرفت، یکروز در جبهه حاج عمران، ناهار قرارگاه مرغ بود، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و و خسته از خط برگشته بود، به سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد، گفت آیا بسیجی‌ها هم الآن مرغ می‌خورند؟ و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد.»
 
خاطره ۸:
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا تعریف می‌کند: «روزی در حالی که آقا مهدی، از خانه بیرون می‌رفت به او گفتم: چیز‌هایی را که لازم داریم بخر، گفت: بنویس، خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم، با شتاب و هراس گفت: مال بیت المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم.»
 
خاطره ۹:
 همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می‌گوید: «هنگامی که برادر ایشان حمید به شهادت رسید، مهدی با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بی هیچ ابراز اندوه و غمی، با خانواده اش تماس گرفت و گفت: «شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است.» او به این قصد که وصیت حمید باز کردن راه کربلاست، در جبهه ماند و برای تشییع جنازه حمید نیامد.
 
خاطره ۱۰:
وقتی در عملیات خیبر شهید حمید باکری از طرف برادرش شهید مهدی باکری به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد. پس از رشادت‌های بسیار و تصرف خط، بر اثر ترکش خمپاره‌ای به شهادت رسید، هیچکس نمی‌دانست که چگونه این خبر را به آقا مهدی برساند، وقتی ایشان بر بچه‌ها وارد شدند دیدند که همه زانوی غم در بغل گرفته اند، گفتند: «می‌دانم، حمید شهید شده» و بعد قاطع و محکم ادامه دادند: «وقت را نمی‌شود تلف کرد همه ما مسئولیم و باید به فکر فرمانده جدید خط باشیم، بی سیم را بیاورید...» آن روز آقا مهدی، طی تماسی با خط، برادر شهید «مرتضی یاغچیان» را به عنوان فرمانده خط معرفی کرد. وقتی این شهید عزیز از ایشان اجازه خواستند که بروند و جنازه حمید را بیاورند، آقا مهدی گفت: «جز یک نفر را نمی‌توانیم بیاوریم» و مهدی گفت: «هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست، اگر دیگران را نمی‌شود انتقال داد، پس حمید هم پیش دیگران بماند، اینطور بهتر است...» و این در حالی بود که آقا مهدی، حمید را بزرگ کرده بود و هیچکس به اندازه آقا مهدی، حمید را دوست نداشت.
 
خاطره ۱۱:
من از سپاه تبریز مأموریت ۴۵ روزه به جبهه رفته بودم. اما یک سال و نیم بود که در منطقه بودم. مقداری از لحاظ روحی و جسمی خسته شده بودم. قبل از عملیات بدر به فرمانده گردان بنی هاشم گفتم که تسویه حساب می‌خواهم. گفت: من نمی‌دانم، اگر می‌خواهی برو پیش آقا مهدی. گفتم با آقا مهدی کاری ندارم. فرمانده گردان تو هستی. خلاصه زیر بار نرفت. رفتم پیش آقا مهدی و ماجرا را گفتم. آقا مهدی با آن وقار همیشگی اش گفت: «چشم، الآن یک تسویه برای شما می‌نویسم و یکی هم برای خودم. جبهه را هم به هرکه می‌خواهی بسپاریم و می‌رویم.» سر به زیر انداختم و از گفته ام شرمنده شدم. مقداری از وضعیت جنگ و جبهه را برایم تشریح کرد. از مشکلات پشت جبهه برایم گفت. حرفهایش دلم را نرم کرد. برگشتم گردان و دیگر هیچوقت به تسویه حساب فکر نکردم.
 
خاطره ۱۲:
باران تازه قطع شده بود. مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه می‌کرد. جوی‌ها لبریز شده و آب در خیابان‌ها و کوچه‌ها سرازیر شده بود. مهدی پشت میز نشست. پرونده‌ای را که مطالعه می‌کرد بست. در اتاق زده شد و نور الله وارد اتاق شد. هول کرده بود. مهدی بلند شد و گفت: چه شده نور الله؟
 
نور الله پیشانی اش را پانسمان کرده بود. با هول و ولا گفت: سیل آمده آقا مهدی... سیل!
مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت. چند دقیقه بعد گروه‌های امداد به سرپرستی مهدی به سوی محله مستضعف نشینی که گرفتار سیل شده بود راهی شدند. تمامی محله را آب پوشانده بود. حجم آب لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. مردم هراسان و باشتاب به کمک مردمی که خانه هایشان گرفتار سیل شده بود می‌آمدند. آب در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود. سقف بعضی خانه‌ها هوار شده بود روی سرشان و تیرک‌های چوبی شان بیرون زده بود. گل و لای و فشار شدید آب گروه‌های امدادی را اذیت می‌کرد. مهدی پرجنب و جوش به این طرف وآنطرف حرکت می‌کرد وبه امدادگر‌ها دستور می‌داد. چند رشته طناب از اینطرف خیابان به آنطرف کشیده شد. مهدی و چند نفر دیگر در حالی که فشار آب می‌خواست آن‌ها را ببرد طناب را گرفتند و خود را به سختی به آنطرف خیابان رساندند. چند زن و کودک روی بامی رفته بودند و هوار می‌کشیدند. نیرو‌های امدادی با سعی و تقلا به کمک سیل زدگانی که وسایل ناچیزشان را از زیر گل و لای بیرون می‌کشیدند شتافتند.
 
مهدی به خانه‌ای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد می‌کشید. مهدی در را هل داد. آب تا بالای زانوانش رسیده بود. پیرزن به سر و صورت می‌زد. مهدی گفت: چه شده مادر جان؟ کسی زیر آوار مانده؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت: قربانت بروم پسرم ... خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن! چند نفر به کمک مهدی آمدند. آن‌ها وسایل خانه را با زحمت بیرون می‌کشیدند و روی بام و گوشه حیاط می‌گذاشتند. پیرزن گفت: جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده. با بدبختی جمعش کرده ام. مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت: یا الله زود جلوی در سد درست کنید! احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند. راه آب بسته شد. مهدی به کوچه دوید. وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار می‌کرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می‌شد. مهدی غرق گل و لای شده بود. پیرزن گفت: خیر ببینی پسرم... یکی مثل تو کمکم می‌کند آنوقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد... مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد. اگر دستم به شهردار برسد حقش را کف دستش می‌گذارم. چند ساعت بعد جلوی سیل بطور کامل گرفته شد. مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش می‌کرد. گروه‌های امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل زده‌ها تقسیم می‌کردند. مهدی رو به پیرزن گفت: خب مادر جان با من امری ندارید؟ پیرزن گریه کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت: پسرم ان شاء الله خیر از جوانی ات ببینی. برو پسرم دست علی به همراهت. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این شهردار را چه کند. کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت. مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا می‌کرد و شهردار را نفرین!
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
گزارش خطا
Bookmark and Share
X Share
Telegram Google Plus Linkdin
ایتا سروش
عضویت در خبرنامه
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۶
سلام و درود بی کران به روح پاک شهید بزرگوار مهدی باکری
ایشان یک الگوی جاویدان برای تمام نسلهاست ، ای کاش آن عده از مسئولینی که در کار خود و خدمت به ملت سربلند ایران کم کاری می کنند الگوی خود از چنین شهدایی که کم هم نیستند بگیرند و به فکر عاقبت و آخرت خویش باشند و بدانند که اگر تعلل ودرنگی در کارشان بوده باشد در یوم الدین پاسخگو خواهند بود .
قطره قطره خون پاک شهدا برای مسئولین کم کار و بی مسئولیت دینی است برگردنشان .
این بی مسئولیتی ها و گاهی خیانتهای برخی قلیل هیچ خللی در راه انقلاب و اسلام و ایران سرافراز ایجاد نخواهد کرد و ملت سربلند ایران زمین همواره سرافراز خواهند بود و تا ابد در مقابل ظلم و جور سر تعظیم فرود نخواهد اورد .
به امید ظهور آقا امام زمان (عج) و نابود ظلم و ستم در کل هستی
بسیار عالی لذت بردم تشکر بابت جمع آوری این خاطرات
اگر ادامه داشته باشه خیلی خوب میشه
آدم دلش نمی یاد تا آخر نخونه
مهدی عزیزم خداوند رحمتت کند ققط همین ، ای ستارگان آسمان عشق و عدالت ، حتی سوز جدایی شما نیز برای ما توتیای چشم است
سلام بر شهیدان .
روحت شاد همشهری عزیزم انشاالله ما هم بتوانیم راه تو را برویم
خیلی عالی بود دلم خیلی سوخت برا شهیدان باکری ها همسر خودم هم شهید ولی خاطرات شهید باکری دلم آتش زد
نظر شما
آخرین اخبار
بازگشت پروازهای لوفت‌ هانزا به ایران
هر روز، یک ۱۳ آبان؛ جوانان زنجانی آماده خلق حماسه
تسخیر لانه جاسوسی، تصمیمی ملی برای استقلال ایران
۱۳ آبان روزی حماسه ساز در قیام دانش آموزان متعهد
اعمال محدودیت‌های ترافیکی راهپیمایی ۱۳ آبان زنجان
تقویم روز و اوقات شرعی گیلان، ۱۳ آبان ۱۴۰۴
جذب بیش از ۸۰ متخصص در مراکز درمانی لرستان
تقویم و اوقات شرعی سه شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴ به افق قم
برگزاری همایش بصیرتی یوم الله ۱۳ آبان در خرم آباد
اعمال محدودیت‌های ترافیکی در تبریز
جلسه سرنوشت ساز روانخواه و تاج
برپایی مراسم عزاداری دانش آموزی در ایام فاطمیه
سرمربی الشرطه: ۳ امتیاز را نگرفتیم، اما بازی عالی بود
کاهش ۸ درجه ای دمای هوا در سمنان
برگزاری نشست نخبگانی بسیج دانش آموزی در لرستان
رکوردشکنی سامانه املاک و اسکان با ثبت ۲۲ میلیون اقامتگاه اصلی
پیروزی حسین وفایی در اسنوکر قهرمانی بین‌المللی
بیرانوند: گل نخوردن به تیم شخصیت می‌دهد
شناسایی و دستگیری راننده متخلف سانحه تصادف در کیش
برگزاری نخستین دیدار تیم‌های ملی فوتسال و والیبال بانوان ایران
  • پربازدیدها
  • پر بحث ترین ها
نتایج قرعه کشی طرح عادی ایران خودرو اعلام شد
تعطیلی مدارس برخی مناطق هرمزگان؛ سه شنبه ۱۳ آبان
اطلاعیه دعوت به راهپیمایی ۱۳ آبان در سراسر کشور
اختلاف جمهوری اسلامی و آمریکا، ذاتی است و نه تاکتیکی
زمین لرزه در شمال افغانستان تاکنون ۳۰ قربانی گرفته است
تأسیسات حساس نظامی اسرائیل زیر ضربات موشک‌های ایران
عراقچی: غنی سازی صفر امکان ندارد
به جزایر ایران حمله شود همانجا پاسخ کوبنده می‌دهیم
قلم های کوچک؛ یادآور یک روز بزرگ تاریخی
فرآوری غلات و حبوبات زنجان با ۵۰ واحد بوجاری فعال
خلق نقدینگی بانک‌ها زیر ذره‌بین مجلس
بارندگی و کاهش دما در شمال و شمال شرق کشور
تازه‌ترین وضعیت پیش ثبت نام حج ۱۴۰۵
سفر هیئت عالی رتبه نیروی هوایی ارتش کشورمان به بلاروس
اوقات شرعی اهواز، ۱۲ آبان ۱۴۰۴
کرملین: مسکو از نزدیک تحولات ونزوئلا را زیر نظر دارد  (۲ نظر)
کشور فلسطین ظرف ۵ سال تشکیل می‌شود  (۱ نظر)
قصه آموزش در تنها مدرسه روستای نرگس‌زمین ساری  (۱ نظر)
افشای هویت جانیان صهیونی به دست گروه سایبری حنظله  (۱ نظر)
قهرمانی تیم رباتیک دانش آموزی ایران در آسیا  (۱ نظر)
تظاهرات مخالفان رئیس جمهور صربستان  (۱ نظر)
بلیت فروشی دیدار تراکتور_الشرطه  (۱ نظر)
دیدار عراقچی با پدر زندانی ایرانی در ترکیه  (۱ نظر)
انتقاد افغانستان از نقض حریم هوایی این کشور از سوی آمریکا  (۱ نظر)
بازتاب درخشش طلایی والیبال دختران ایران در تارنمای شورای المپیک آسیا  (۱ نظر)
راه اندازی مرکز همسان گزینی هلما در مازندران  (۱ نظر)
گلنور به دیدار پاس کردستان می‌رود  (۱ نظر)
عراقچی: غنی سازی صفر امکان ندارد  (۱ نظر)